سال 56 بود دوازده ساله بودم، درب را باز کردم دمپایی هایم را انداختم داخل کوچه بسرعت پوشیدم و فرار کردم از ترس پدرم، چند ساعت قبلش پدر و مادرم سر رفتن به منزل عمو عدنان که شوهر خاله مادرم بود دعوا میکردندکه پدرم کیسه سفیداب دم دستش بود و پرت کرد که یکیش به سر برادر یکساله ام خورد و درجا باد کرد و سپس بطرف مادرم رفت و من هم به دفاع از مادرم رفتم و جلوی پدرم را گرفتم پدرم به من حمله کرد و فرار کردم پدرم هم بدنبال من، خنده دار این بود که خواهرم که یکسال و اندی از من کوچکتر و اصطلاحا شیر به شیر بودیم برادرم را بغل کرده و بدنبال من به کوچه دوید پدرم هم بدنبال ما از این کوچه به آن کوچه، برادر یکساله ام بهوای اینکه بازی میکنیم سر پیچ کوچه ها که به رویت پدر در میامدیم از ته دل میخندید ناگفته نماند که اجبارا بچه را ازبغل خواهرم گرفته و بغل کرده و میدویدم خلاصه از دست پدر فرار کرده زودتر بخانه رسیده و در اطاق بالا مخفی شدیم پدرم که به منزل رسیده بود بادیدن بچه فهمید و آمد پشت درب اطاقی که من و خواهرم که بیخودی به ماجرا پیوسته و دردسر مرا زیاد کرده بود مخفی شده بودیم و چون درب را از داخل قفل کرده بودیم با فریاد به درب میکوبید که من به تراس رفته به بام توالت پریده و نهایتا با پیژامه به پارک داخل میدان حوالی منزل فرار کردم

داستان من

پدرم ,کرده ,مادرم ,کوچه ,درب ,پدر ,فرار کردم ,خواهرم که ,و فرار ,که به ,بغل کرده

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

متوسطه یار روزنه های زندگی مجله اینترنتی عبیاتی آموزشگاه موسیقی ترانه مهر شهرری طراحي و بهينه سازي سايت دنیایِِِِِ آبی من بهرام پیشگیر وبلاگ نمایندگی شمس وایسیورسا زینب 1377